نتایج جستجو برای عبارت :

زیرپله ، جایی که باید قدرش را بدانیم

کتاب باید كسی از میان ما به كشتن كتاب برخیزدشاعر: فرهاد وفایی

چشم هایششروع ویرانیو من آن دورترین شهر زیر آوارمکه هیچ ، هیچ ، هیچامیدِ نجاتم نیست
برای تهیه ی این کتاب می توانید به پیج اینستگرام نشر شانی مراجعه کنید:@nashreshani1
همچنین می توانید از سایت نشر شانی تهیه کنید: 
http://www.nashreshani.com
چه غریب ماندی ای دل...نه غمی..
نه غم گساری..
نه به انتظار یاری...
نه ز یار انتظاری...
#ابتهاج
پر از سه نقطه ام...
پر از مکث..
مکث برای زیستن...
و یا نزیستن..
میخوام سه نقطه هایم را پرت میکنم از زندگی ام بیرون ...
و افسار زمانی که دارم رو به دست بگیرم...
نمیدونم چه قدر به خط پایان مونده...
و یا چه قدرش رو طی کردم...
فقط میخوام همونی بشم که باید باشم...
همونی که واقعا هستم...
امروزه زندگی در خانه هایی با مساحت کم باعث شده است که از کوچکترین فضاهای ممکن استفاده بهینه بعمل آید. و همین موضوع سبب ایجاد این مقاله درمورد زیرپله است .
 
حتی اگر فضای منزل کوچک نباشد و به اندازه کافی بزرگ و جادار باشد با صرف کمی وقت و چاشنی خلاقیت استفاده مفیدتری می توان از همه فضاهای موجود داشت.
ادامه مطلب
«هیچی» یعنی «همه‌چیز». روزی که برسی به هیچی یعنی رسیدی به همه‌چیز. آن وقت است که می‌توانی همه‌ی آن نیروهای به سایه رفته‌ی درونت را بشناسی و به کار بگیری. می‌توانی حتی خودت اتفاق جالب خودت باشی. «خلاقیّت» همان‌جا شکل می‌گیرد. همه‌ی این‌ها مثل پازل از قبل در آدم تعبیه شده‌است که به آن نقطه برسیم. به قول علی‌اکبر بقایی «نیاز ماست که نیاز ماست. نداشتن داریم و قدرش را نداریم».
چند پست پایین‌تر، از گوگل به خاطر بودنش تشکر کرده بودم. می‌خوام بگم من قدرش رو می‌دونستم وقتی راحت در اختیارم بود. چی دارم میگم! گوگل در اختیارم بود و حالا نیست! این اگه فاجعه نیست پس چیه!
روز تولدم بالای حروفش شمع گذاشته بود. ضعف املاییِ همیشگیم رو اصلاح می‌کرد و وقتایی که حالم بد بود متنای انگیزشی بهم‌ می‌داد و از همه جالب‌تر این که کلی آدم رو می‌فرستاد به وبلاگم..
+ضعیف‌ها محکومند به نادیده گرفته شدن، به بردگی، به حذف شدن. این قانون طبی
یه چیزی که واقعا برام سواله.
اینه که چرا این مرد اینکارو با من کرد؟
آیا عقده های خودش رو بروز داد؟
آیا من مجبورش کردم؟نه واقعا.
من فقط یه پدر میخواستم.
نه بیشتر نه کمتر.
ولی اون خیلی بیشتر میخواست.
و تازه بعد یه مدت زد زیر همچی.
چون من اون دختر مورد نظرش نبودم.
چون تو همچی از جمله درس اول نبودم.
چون تو خیلی چیزا حتی نزدیک به آخر بودم.
ولی حواسم به اون بود. قدرش رو میدونستم.
الان هم زندگی همینه دیگه.
برا چیزی که میخوای تلاش میکنی.
شد میرسی بهش نشد هم ب
اشک راجاری برای حیدرکرار کن/درمصیبتهای مولاگریه را هموارکن/درشب قدری به ناگه فرق حیدرخون گرفت/در شهادت نامه او چشم راایثار کن/داغ مولای دوعالم سخت باشد شیعه را/درشب قدرش سراسرخویش رابیدارکن/دردعا وباتوسل معرفت حاصل شود/دروصال عاشقانه خالی از اغیار کن/جوشن وقرآن به سر را تا سحر تسکین بده/خویش راآماده بهر لحظه دیدارکن/با ولایت تاشهادت گوهرعصر ظهور/دررکاب مهدویت خویشتن رایارکن/
درشب قدرش همه دست توسل میزنیم/اتصال برخدارا لحظه ای پل میزنیم/گریه واشک و عبادت حالت ایمان ماست/برخداباگوهردل ماتوکل میزنیم/ازسرشب تاسحرباشد دعاها پرخروش/باولایت برخدا دست تکامل میزنیم/آیه های پاک ایزد گشته نازل بر نبی/سوی قرآن محمد ماتفعل میزنیم/تیراخلاص و ولایت سوی شیطان کارساز/دست ابلیس ستم را دائما غل میزنیم/وقت افطاروسحرها لحظه های ناب دل/دیده را سوی نگارمهدوی گل میزنیم/
پرتوماه مبارک روشنی بخش دل است/رمضان فصل پریدن جلوه گاهی کامل است/خوش به حال دوستانش در پرستشگاه رب/گوهراخلاص وایمان بهرمومن حاصل است/باعلی بودن دراین مه هست توفیقی بزرگ/عشق زیبای ولایت گوهرهرمحفل است/درنماز وروزه خودکن دعا برمسلمین/وقت اصلاح دورن وپرگشودن ازگل است/نورافطار وسحرها میکند دل را سپید/باولایت کشتی دین درامیدساحل است/شدتجلیگاه قدرش مهدی وصبح ظهور/انتظارکل عالم برامامی عادل است/
مومن دراین ماه خدا مهمان رحمان میشود/ازسفره فیض وعطا بسیاراحسان میشود/برکت ورحمت جلوه گر در کوچه های بندگی/سختی مشکلها براو هرلحظه آسان میشود/تیرعبادت می خورد بر قلب ابلیس ستم/شیطان وهمدستان او محبوس وزندان میشود/وقت سحر افطار را نزدیک کن باعاشقی/فصل بهاری بردعا یاکل قرآن میشود/گنج ولایت شیعه راتا روضه رضوان برد/اندر شب قدرش نگرتقدیر انسان میشود/آیدنشان ازمهدی وروز ظهور حضرتش/آماده بهرمقدمش رهبر وایران میشود/
سیلاب اشک شیعه جاری برای حیدر/گویا که روز محشراندر عزای حیدر/تنهانشان مومن حب علی وزهراست/پرونده عبادت داردولای حیدر/مظلوم آفرینش قدرش خدابدانید/محراب کوفه دارداینک ندای حیدر/فزت ورب مولاتاکعبه هم رسیده/دیوارخانه حق دارد صدای حیدر/درروز داغ مولا اشک یتیم جاری/باورنکرده زیرا داردعطای حیدر/فرزندهای مولا زانوی غم گرفتند/شدخانه ولایت ماتم سرای حیدر/این شام قدرشیعه معنای باعلی شد/هرمحفلی برایش دارالشفای حیدر/شال عزابه دوش صاحب زمان نشسته/و
علی بن اسباط گوید شنیدم از امام رضاع در باره گنجی که خدای عزوجل میفرماید دو زیرش گنجی برای انها بوده فرمود در انجابود بسم الله ارحمن الرحیم. در شگفتم از کسی که یقین. بمرگ چگونه میخندد و در شگفتم از کسی که یقین. بقدیر دارد چگونه بان اندوهگین میشود ودر شگفتم از کسیکه دنیا و دگر گونیهایش را نسبت اهلش دیده است چگونه بان اعتماد میکند و سزاوار است کسیکه خدارابا عقل شناخته خدا باو عقل داده خدا در قضا قدرش متهم نسازد و در روزی رسانیدنش اورا بکندی نسب
حلول ماه مبارک چه باصفا باشد/برای اهل پرستش پر ازعطاباشد/شکوه سفره رحمت وبرکتش حاصل/کمال عزت مومن فقط خداباشد/رسیده زمزم قرآن بهارجانانش/نگاربنده عاشق رخ دعاباشد/تمام روزه این ماه برای اصلاح است/شمیم وعطرولایت زآشنا باشد/به لحظه های رسیدن سحرشده اشکی/به حیدراست وبه زهرا وکربلا باشد/سلام بررمضان وهمان شب قدرش/نشان یوسف زهرا درآن نداباشد/خدای بنده خودراببخشد از رحمت/ظهورحضرت مهدی دعای ماباشد/
نسیم ماه مبارک شمیم ایمان است/شکوه بندگی او برای انسان است/زکوه رحمت وبرکت روان شود بسیار/طلوع فیض واطاعت بهارقرآن است/نمازوروزه مومن شفای دل گردد/دعای روز وشب او سحر فراوان است/رضای حضرت ایزدبه لحظه افطار/نگارخوب خدایی به چشم غلطان است/رسد به ماه مبارک همان شب قدرش/کمال بندگی مادرآن چه آسان است/خوشابحال کسی که به یادهم نوع است/رضایت علوی هم دل فقیران است/دعای رهبر وشیعه ظهور آن مولاست/کنون برای ولایت بهشت ایران است/همیشه ماه مبارک نشان بر
انجام مناسک شب قدر خیلی خوب است اما آنچه سرنوشت آدم ها را رقم می زند انجام مناسک مستحب شب قدر نیست بلکه بنده با خدای خود خلوت می کند گذشته خود را بازبینی می کند و چراغ آینده را با درس از گذشته روشن می کند.تمایز انسان با سایر موجودات تفکر است.شب قدر برای تفکر انسان در باب خود هست که قدرش چه قدر است شاید در این یکسال درهایی را زدیم که اگر قدر خودمان را می دانستیم از غیر خدای یکتا طلب نمی کردیم.
دنبال کس و ناکس در طلب حاجت رفتیم در صورتی که منزلت انس
سلوک گاهی در رفتن است گاهی در ماندن.سفر گاهی آفاقی است، گاهی انفسی.باید مدام مسافر بود اما نه همیشه از شهری به شهری که شاید از دمی به دمی در اقلیم سینه در حوالی دل.این روزها خانه، خانقاه سالکان است. باید چله ای نشست به اندیشیدن، به بازخوانی خویش، به فهمیدن آنچه نامش زندگی ست.مجال عارف شدن است، فرصت اعتکاف؛ اگر قدرش دانسته شود.شاید روزی که از غارهایمان به در آییم، آیه ای نازل شود برای آن قوم پر شکایتِ گریان که از بیم بیماری به خانه هایشان خزیدن
سلام
من در هفته های گذشته کارهام رو نوشتم
مثل همون هایی که منتشرکردم
ولی اینبار منتشر نکردم
پس بدونید که مهمید
حتی نظرتون هم مهمه
حتی...
به تسامح وبی استواری کاری انجام کردن یا کلامی را گفتن (همون معنی "باری به هر جهت" توی لغت نامه بود :-D)
این بار هم یک پست برای خودم میسازم
برای ماه رمضان و در پایان ماه منتشر میکنم به امید خدا
برای من این ماه (که از نظر کاریِ من 30 روز هست) خیلی خیلی ویژه است
30 روز توی خونه هستم و خواب و بیدارم چپه میشه
و این فرصت منا
خدا، خدای بهانه ها است.مدتی است ذهنم درگیر این عبارت من درآوردی، خود ساخته است.خدا، خدای بهانه هاست.از بزرگی و کرم او همین بس که به هر بهانه ای به دنبال لطف به بندگانش است. اربابی است که هوای رعیت را خیلی خوب دارد.با کوچکترین کارها و اذکار، فاصله بندگانش را از مصائب زندگی و آتش دوزخ دور می کند. سلام دادن و جواب سلام گرفتن شاید دم دستی ترین مثال برای این عبارت است. همه ما روزانه به دهها نفر، سلام یا جواب سلام می دهیم. به ازای هر سلام، ۷۰ ثواب و به
حرام‌اید که عشق هست و از آن بهره نمی‌برید. خراب‌اید که عشق هست و قدرش نمی‌دانید و به کارهای پست و کوچک خویش خوش‌اید و خدمت عشق نمی‌کنید و بر تاج سر نمی‌گذاریدش. حرام‌اید و خراب‌اید و کوچک‌اید و عظمت و راستی و شکوه نمی‌بینید. شما با مردگان خوش‌اید و زندگان را نمی‌بینید،‌ چرا که تنها زنده زنده دریابد. شما با سایه‌ها خوش‌اید و با آواهای غم و شادی‌های دروغین. 
خراب‌اید که به آبادانی نمی‌کوشید و عرق روح نمی‌ریزید و از وفور روح در خراب
دانلود فیلم آتابای با لینک مستقیم و کیفیت بالا
خب فیلم های زیادی الن وجود دارند ولی به نظر من برای دانلود فیلم آتابای باید هرچه زودتر اقدام کنید چون نیکی کریمی
کار چیپ ارائه نمیده.
آخرین کاری که من ازش دیدم سریال ممنوعه بود
که هم بازیش در اون سریال آقای هادی حجازی بود. حجازی رو میشه گفت یکی از بهترین انسان هایی بود که من تا الان میشناختم.
خوب این نیکی کریمی نسبت به سنش خوب جوون مونده
غیر از من خیلی ها این موضوع رو مطرح کردن و گفتن نیکی کریمی وا
جوانی و زندگانی . غنیمت بدانشان حیدر ! حالا که فکرش را می‌کنم ، می‌بینم که همه‌اش ، سر تا پایش ، هر کار کرده‌ام و هر کار که خیال داشته‌ام بکنم ، همه‌اش برای زندگانی بوده . زندگانی حیدر ! نعمتی است زندگانی حیدر ، نعمتی است که فقط یک‌بار به‌دست می‌آید و همان یک‌بار فرصت هست که قدرش را بدانیم . نه ؛ اصلاً مخواه که تو را همراه خودم ببرم وقتی یقین دارم که عاقبت کارِ این جنگ زندگانی نیست . ببین عزیز برادر ، من حتی تفنگچی‌هایم را نخواستم به قماری ب
نمی‌دانم که دیشبِ من چه‌قدرش خودِ برآمده‌ی من بود و چه‌قدرش جلوه‌‌نماییِ دوزخ.
در این سه بار دوبارش منجر به ژستی اصیل و نهایی شد. (اصیل؟)
~
بارِ اول: ژستِ مواجهه با مرکز و کنترلِ جزئیات در بسط و قبضِ دایره.
مشاهدات‌ام را از حضور در آن الگو در قطعه‌ای به اسمِ «طواف» نوشته‌ام.
~
بارِ دوم:
~
بارِ سوم: شیطان. من از کالبدِ خودم کش می‌آمدم و عقب می‌رفتم اما ردِ کش‌آمدن‌ام پیدا بود. (شبیهِ وقت‌هایی که ویندوزِ XP  هنگ می‌کند.) و در پشتِ من، نسخه‌ای
مناظره حضرت آقا امام صادق علیه السلام با ابو حنیفه در مورد بطلان قیاس
شیخ مفید رضوان الله علیه روایت کرده است:
محمد بن عبید، عن حماد، عن محمد بن مسلم قال: دخل أبو حنیفة على أبی عبد الله علیه السلام فقال له: إنی رأیت ابنك موسى یصلی والناس یمرون بین یدیه فلا ینهاهم، وفیه ما فیه فقال أبو عبد الله علیه السلام: ادع لی موسى، فلما جاءه قال: یا بنی إن أبا حنیفة یذكر أنك تصلی والناس یمرون بین یدیك فلا تنهاهم، قال: نعم یا أبه إن الذی كنت اصلی له كان أقرب إ
توفیق‌هایی را که به دست می‌آوریم خیلی وقت‌ها با عجب و ریا خرابشان می‌کنیم، اما حسرت‌های معنوی‌مان کم‌تر به چشم می‌آیند و کمتر آفت می‌خورند؛ مثل بادمجان بم!جوجه‌ی زیارت‌های‌مان را آخر پاییز قیامت می‌شمارند. آن‌جا معلوم خواهد شد با این همه سلفی و استوری و پز و کلاس، چندتا زیارت آفت‌نزده ته نامه‌ی اعمال‌مان مانده. شاید آن روز بیشتر نان حسرت کم‌توفیقی را بخوریم تا نان کارها و دست‌آوردهایی که کلی گردوخاک کردیم بعدش! بعید است خدای او
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
ساجده جان، دنیا خیلی کوتاهه و تو باید بین دوست‌داشتن عزیزانت و ابرازکردنش به اون‌ها، و تمام‌وقت کار و فکر کردن، یکی رو انتخاب کنی.
ساجده جان، کسی تضمین نداده آخر هر رفتنی رسیدنه. اما تو انتخاب کرده‌ی که رونده باشی؛ پس نه بایست و نه به آخرش فکر کن و بی‌وقفه و آهسته برو.
ساجده جان، مدتیه فراموش کردی که یه چیزی توی قلبت داری که اسمش ایمانه و همیشه همراهته. قدرش رو بدون و ازش استفاده کن؛ نه به‌خاطر نیاز اون به استفاده‌شدن، بلکه به‌خاطر نیاز خ
+دی بلالم دی بلال بل مو بنالم تو منال
-باشه.
+سه چیه قیمتیه قدرش ندونیم دی بلال 
شوومه،فصل بهار،عهد جوونی دی بلال
_آخ...









متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.
توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد
با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.






param name="AutoStart
  
به تجربه دریافتم که جادۀ موفقیت و دیانت انسان ها همیشه هموار نیست و به تجربه فهمیدم که کشتی سعادت آدم ها جز بر ساحل رضایت پدر، پهلو نمی گیرد. پس اگر هنوز از نعمت وجودش محروم نشده اید، قدرش را بدانید و کشتی زندگی تان را با لبخند رضایتش به ساحل امن برسانید...
 
با یاد کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام، در آنات حُسن انگیز سحرگاهان ما را هم مهمان دعای خوبتان بفرمایید.
 
 
 
 
یعنی از امروز نگم قدرش رو ندونستم. داشتم موسیقی گوش میدادم. شنفتنی همیشه پناه من بوده در بدترین و بهترین لحظات یه لحظه به ذهنم رسید بابا رو هم شریک شنفتن بکنم. یه هدست تو گوش من بود یکی تو گوش اون ... همه چی گوش دادیم از تورکو تا شجریان تا اهنگ های که اهورا دوست داره .
یکهو بابا بلند شد دستمو گرف و گفت تو عروسی 
بازی شروع شد گفتم آره و دستمو بگیر ببرم وسط مهمونی ... خب بابا وقتی سر حال ه فقط میچرخه تو خونه اینبار سرحال نبود اما منو میخواست برسونه
ماه رمضون 98 هم گذشت! :)
دوستش داشتم و از بیشتر روزاش لذت بردم!این آخراش یه کم خسته شدم ولی در کل عالی بود :)
دلم تنگ میشه برای شب های قدرش...برای حس خوبش...ولی راستش به این زودی ها دلم برای گرسنگی کشیدن تنگ نمیشه!فکر کنم یه سال زمان خیلی مناسبیه برای ابراز دلتنگی :))))
امروز رفتیم برای نماز عید فطر!بار دومی بود میرفتم...چند سال پیش تو یه شهر دیگه رفته بودم...ولی حال و هوای امروز رو بیشتر دوست داشتم...عید رو حس میکردم قشنگ :)
امروز نجمه رو دیدم :)اولین بار م
نوشت : ما نسل سوخته بودیم، ما هیچ از زندگی نفهمیدیم، حالا اگر به گوشه ی دیگری از این دنیا هم پرت شویم، بوی گوشت سوخته ما گند می زند به همه چیز. همه زود می فهمند که ما زشتیم، پلشتیم، هنوز کال بودیم که پوسیدیم و لهیدیم.
نوشتم : تند نرو! از هر که بپرسی خودش را تباه می داند. انگار کوره ی آدم سوزی، راه ادامه ی زندگی هر آدمی ، از پس زایش اوست. همه از دم نیستیم انگار. خیال نکن تنهایی در این تن بی تقصیر. هزاران قطره چون تو تا به خود بیایند و لذت همنشینی برگ ه
نمیدونم ما ادمها چرا جنس مون اینجوریه! 
تا وقتی یه چیزی رو داریم قدرش رو نمیدونیم به محضی که از دستش میدیم دلمون براش تنگ میشه و ناراحتی هاش سراغمون میاد.. 
حالا این چیزی میتونه کسی هم باشه! 
گاهی این دلتنگی یه پایانی داره چون مثلا دو روز یا دو هفته یا دو سال دیگه اون شخص رو میبینیم و همین اروم مون میکنه.. 
اما اگر خدا ناکرده این دلتنگی پایانی نداشته باشه.... 
همسر امروز صبح که من خواب بودم رفت سفر و فردا شب برمیگرده.. 
قرار بود دیروز عصر بره و من
شهردار آب پخش در سالروز میلاد حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان،با جمعی
از جوانان موفق و افتخار آفرین شهر آب پخش دیدار کرد.
به گزارش سفیر جنوب؛ اعظم صمصامی در نشست هم اندیشی با جوانان که در
فضایی صمیمانه انجام شد ضمن تبریک روز جوان اظهار داشت: 11شعبان مصادف با میلاد با سعادت حضرت علی اکبر(ع) و روز جوان را
خدمت شما عزیزان، جوانان برومند آبپخش بزرگ تبریک و تهنیت عرض می نمایم.

وی بیان داشت:جوانی، سرمایه بی بدیل هر
شخص در طول حیاتش است و باید اهتمام داشته
شبح ِ اندوه که روی روزهایم سایه انداخته بود بعد از یک گریه ی حسابی دمش را گذاشت روی کولش و فرار کرد، اساسا گریه از آن نعمت هایی ست که قدرش را نمیدانیم و تا از دستش ندهیم نمیفهمیم که ماجرا چه بوده است یک هفته ای میشود که تصمیم دارم بدوام  اما راستش را که بخواهید صبح که از خواب بیدار میشوم توانایی دل کندن از تختم را ندارم و دوباره تا ساعت هشت میخوابم . نمیفهمم نشاط و شادابی ام را لای کدام خیابان زندگی جا گذاشته  ام اما حالا حاضرم همه چیزم را بدهم
*اگر تو زندگیتون کسی رو دارین که وقتی بهش میگین حالم بده و باز سرما خوردگی و سینوزیت و اوتیت با هم سر از وجودم در آوردن ... با حالت نگرانی بهت می گه حواست به خودت نیست ، تو یک سال گذشته این سومین باره که اینطور مریض میشی ... قدرش رو بدونین ... !!! 
ما پرستارها یه بدبختی داریم . اونم اینکه انقدر با انواع ویروس و باکتریها در ارتباطیم که کم کم بدنمون به اونها مقاوم میشه و اگر زمانی به بیماری دچار بشیم دیگه بدونین اون ویروس یا باکتری چه اعجوبه ای بوده که ت
عمل جناب میم به سلامتی انجام شد و دکتر براش ده روز مرخصی و استراحت نوشت و انجام هرگونه فعالیت سنگین رو منع کرده و به هیچ عنوان نباید کاری بکنه که به کمرش فشار بیاد و نباید چیزی رو برداره و جابجا کنه و...
من ولی حال دلم خوبه این روزها و با کلی عشق پرستاریش رو میکنم.از نظر مالی و روحی خداوند انگار نگاه ویژه ای به ما داشته و کلی اتفاق کوچیک کوچیک خوب این مدت افتاد و من ممنون این نگاه و این توجه اش هستم.خانواده میم و بخصوص خواهرش هم این چند روز کمک حال
یه روزایی یه موهبت توی زندگیمون محسوب میشه و باید قدرش را دونست
مثل امروزِ خودم، باید شادی را به دل خودم ببرم هر چند اون چیزهایی که دوست داشتم را فعلا ندارم
نمونه اش:
۱) صبحانه امروز، نیمرو و خرما
۲)ساعت ۱۸:۰۳ : آش رشته ام روی گاز قل قل میکنه و منتظریم زودتر جا بیفته و با آب کشک و آبلیمو و قارا بخوریم
 
 
 
 
۳) قراره لباسهایی را بصورت اینترنتی، بخرم و چند قلم لباس در سبد خریدم قرار گرفته و مبلغش را کارت به کارت خواهم کرد
۳) ساعت ۱۹:۴۴: کیک تولد آخر
امروز در پاکت می نویسم:
پنج شنبه بودُ تب و تابِ پختن حلوا و چیدن خرماها ...
اشک و آهی از سر حسرت بر مزارش گرفتارم کرد ...
ای کاش مادربزرگ یک ماه بیشتر مهمان زمین بود،البته که فقط ای کاش ...
ساعت حوالی 5ونیم عصر بود که کلید حکم بازگشایی درب منزل را داد؛
گوشی به دست پی آذرم رفتم، بسیار دلتنگ دلش بودم.
به هرحال نمک زندگی حال مارا هم در مواردی چند گرفته بود! بحثمان شد ...
از همان بحث های عاشقانه که پشت هر جمله اش، خرواری از دوستت دارم های محکم چمباتمه زده!
امروز در پاکت می نویسم:
پنج شنبه بودُ تب و تابِ پختن حلوا و چیدن خرماها ...
اشک و آهی از سر حسرت بر مزارش گرفتارم کرد ...
ای کاش مادربزرگ یک ماه بیشتر مهمان زمین بود،البته که فقط ای کاش ...
ساعت حوالی 5ونیم عصر بود که کلید حکم بازگشایی درب منزل را داد؛
گوشی به دست پی آذرم رفتم، بسیار دلتنگ دلش بودم.
به هرحال نمک زندگی حال مارا هم در مواردی چند گرفته بود! بحثمان شد ...
از همان بحث های عاشقانه که پشت هر جمله اش، خرواری از دوستت دارم های محکم چمباتمه زده!
 
علف هرز در نگاه اول، بی خاصیت و مزاحم است. موجودی که آب زمین را می مکد و تأثیری بر هوا و نفعی به طبیعت نمی رساند؛ زیبا نیست و وقت باغبان را تلف می کند.
اما وقتی گوسفندی آن را خورد و تبدیل به گوشت و شیر شد و جان و قوّت و سلامت را به ارمغان آورد آیا کسی یاد علف هرز می افتد، قدرش را دانسته و شکر وجودش را به جا می آورد؟ چه بسیار موجوداتی که در فهم ناقص ما بیهوده آفریده شده و ارزش توجه ندارند. در منظومه خلقت، علف هرز هم هرز و بی فایده نیست؛ حتی اگر درک آ
همه چیز از آنجا شروع شد که نگاهش به نگاهم گره خورد و فهمیدم  خیلی وقت است دارد نگاهم می‌کند. و انگار فقط به من نگاه می‌کرد میان این همه انگار فقط نگاهش راه رفتن مرا برای قاب گرفتن می‌پسندید. من این طور فکر می‌کنم، شما می‌توانید آن را به حساب غرور ابا و اجدادی ام  یا به حساب دیوانگی ام بگذارید.
داشتم می‌گفتم البته نه از آن گفتن ها، انگار همان لحظه را باز می‌آفرینم هر بار و امشب هم باز ...
نگاهش می‌کنم انگار از خودمان است، انگار مرا می‌فهمد ه
نوشت : ما نسل سوخته بودیم، ما هیچ از زندگی نفهمیدیم، حالا اگر به گوشه ی دیگری از این دنیا هم پرت شویم، بوی گوشت سوخته ما گند می زند به همه چیز. همه زود می فهمند که ما زشتیم، پلشتیم، هنوز کال بودیم که پوسیدیم و لهیدیم.
نوشتم : تند نرو! از هر که بپرسی خودش را تباه می داند. انگار کوره ی آدم سوزی، راه ادامه ی زندگی هر آدمی ، از پس زایش اوست. همه از دم نیستیم انگار. خیال نکن تنهایی در این تن بی تقصیر. هزاران قطره چون تو تا به خود بیایند و لذت همنشینی برگ ه
سلام دوستان
من تازه ازدواج کردم، از زندگیم راضیم، خانواده خانم هم خانواده خوبی هستند خدا رو شکر. 
دنبال یه راهبرد میگردم که بتونم با خانمم برخورد بهتری داشته باشم، اون زودجوش و تند اخلاق میشه گاهی. با من، مامانش، باباش، داداشش و حتی رئیسش، غرور داره، راحت عذرخواهی نمی کنه، قبول نمیکنه اشتباه کرده یا بحث می کنه و تا وقتی که تو بگی غلط کردم و ساکت بشی. 
مهربونه، نازنازیه، دوست داشتنی، با معرفت و با چشم و روئه، عاشقشم و نمیتونم ناراحتیش رو ببی
وقتی به چند قدمی عباس و برادرانش رسیدم، برای لحظاتی، دست از کار کشیدند. «سلام و درود خدا بر عباس فرزند علی و برادرانِ والا قدرش.»
«سلام بر بندۀ خدا و میهمان ما که حبیب خداست. خوش آمدی.»
خدایا، چقدر این جوانمردان، زیباروی، مهربان، کریم، مؤدب و میهمان نوازند. تا به حال، کسی با این مایه مهربانی و احترام با من سخن نگفته بود. در طول عمر، هرگز کسی با نگاه از من میزبانی نکرده بود و هرگز طعم و لذت میهمانی نگاه را درک نکرده بودم. برای اولین بار بود که ا
 
می شود این رمضان موعد فردا باشد
آخرین ماه صیام غم مولا باشد
می شود در شب قدرش به جهان مژده دهند
که همین سال ظهور گل نرگس باشد
 
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
 
رمضان ماه عبادت فرصت بنده شدن
رمضان شوق اطاعت از گنه کنده شدن
رمضان بهار روح و به خدا پیوستن
رمضان شوکت زیبایی و زیبنده شدن
 
فرا رسیدن ماه رمضان بر شما مبارک
 
____________________________
http ://m-amozeshi.blog.ir
 
من میدونم وقتش رسیده یه تکونی به خودم بدم و بشم همون مریم با انگیزه و خوشحال سابق که همه به لبخند های دائمیش حسودی میکردن. میدونم که باید بعضی نشانه ها رو از زندگیم پاک کنم. دنبال بعضی چیزا نرم. میدونم که باید مقدمات یه تغییر خوب رو فراهم کنم اما تنبلیم میاد. در ناخودآگاهم میل دارم به همین رکودی که درش هستم. به فکر کردن به نشد و نمیشه ها. میل دارم به غمگین بودن.
یادم میاد یه زمانی واسه اینکه حال خودمو خوب کنم شادی رو فیک میکردم. تو آینه الکی لبخند
 
می شود این رمضان موعد فردا باشد
آخرین ماه صیام غم مولا باشد
می شود در شب قدرش به جهان مژده دهند
که همین سال ظهور گل نرگس باشد
 
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
 
رمضان ماه عبادت فرصت بنده شدن
رمضان شوق اطاعت از گنه کنده شدن
رمضان بهار روح و به خدا پیوستن
رمضان شوکت زیبایی و زیبنده شدن
 
فرا رسیدن ماه رمضان بر شما مبارک
 
____________________________
http ://m-amozeshi.blog.ir
 
با چشم تر بر روی سر قرآن گرفتیم
ذکر بِکَ یا رب و یا رحمن گرفتیم
با ذکر آن سرچشمه ی رحمت، محمد
در راه دریای خدا جریان گرفتیم
جانی نمانده بود بین سینه هامان
گفتیم فورا بِعَلیٍ، جان گرفتیم
بِفاطِمَه گفتیم، مادر سر رسید و
از دست هایش رزق آب و نان گرفتیم
ذکر لب ما سینه زن ها بِالحَسَن شد
خیر دو دنیا را از آقامان گرفتیم
گفتیم یاد رأسِ بر نی، بالحُسَینِ
آتش گرفتیم و سپس باران گرفتیم
از خیر ذکر بِعَلیِ بنِ الحُسَینِ
از خوان زین العابدین ایمان گرفتیم
هرکسی که می گوید زیبا بودن ملاک نیست حرف مفت می زند.
دقیقا به همین صراحت و به همین شدت. یا خیلی احمق است که متوجه نیست یا اینکه واقعا نمی داند یا اینکه سعی دارد به خودش امیدواری بدهد! از این سه حالت که خارج نیست. هست؟
بگذارید یک بار دیگر بگویم. زیبایی مهم است. اگر زیبا نباشی می شوی مثل آن دختری که از هفتم تا الان که نهم هستیم تنها مانده و با اینکه دختر خوبیست و شخصیت خوبی هم دارد اما چون زیبا نیست کسی سراغش نمی رود. اگر زیبا نباشی می شوی آن نویسنده
با چشم تر بر روی سر قرآن گرفتیم
ذکر بِکَ یا رب و یا رحمن گرفتیم
با ذکر آن سرچشمه ی رحمت، محمد
در راه دریای خدا جریان گرفتیم
جانی نمانده بود بین سینه هامان
گفتیم فورا بِعَلیٍ، جان گرفتیم
بِفاطِمَه گفتیم، مادر سر رسید و
از دست هایش رزق آب و نان گرفتیم
ذکر لب ما سینه زن ها بِالحَسَن شد
خیر دو دنیا را از آقامان گرفتیم
گفتیم یاد رأسِ بر نی، بالحُسَینِ
آتش گرفتیم و سپس باران گرفتیم
از خیر ذکر بِعَلیِ بنِ الحُسَینِ
از خوان زین العابدین ایمان گرفتیم
من به تماشای طلوع آفتاب نشسته ام...
میدانید، در زندگی لحظاتی پیش می آید که شاید قدرش را ندانیم. اتفاقاتی بیفتد که شاید برایمان بی اهمیت باشد. اما کسی چه میداند که همین پیشامدهای کم اهمیت روزی دشنه ای زهرآلود بر قلبمان میشود؟ شاید زیاد غلوآمیز باشد اما گفتنش برایم لازم است و خواندنش برای شما خالی از لطف نیست.
من چند روز است که به خانه پدرم برگشتم. در خانه پدر پرنده هایی داشتم که با عشق به آنها آب و دانه میدادم، از زاینده رود تا حمام فین را با آنه
به وقتِ  اولین روز فروردین ماه ۱۳۹۹ حوالی ساعت ۷:۱۶  ،ارتباط مستقیم از حرم امام رضا،حتی الان که حدودا  دوازده روز گذشته از این قاب تصویر ،بی اختیار چشمم خیس اشک شد،بغض بدی بود حرم امام رضا اونقدر  خلوت میدیدم .
مهمون ناخونده اینروزا که با همه کوچیک بودنش یه دنیا را درگیر کرده ،کاش دیگه میرفت...
عیدِ  امسال خبری از دید وبازدید های هرساله نبود، عید  امسال  دلتنگی  هر روز همراهمه، عید امسال و مرور  سال های قبل عجیب  حال وهوای اینروزا   را ابری
۱.طی دو سه روز گذشته این پنجمین پستیه که تو یادداشت گوشیم می نویسم ولی این یکی قراره منتشربشه.
هر دفعه عکس و متن و..رو برای یه پست آماده می کنم در آخر منتشرشون نمی کنم چون به نظرم باید روش کار بشه ولی نظرمم عملی نمی کنم!به جاش اون چه که در وجودم سنگینی می کنه رو میام می نویسم و بدون ویرایشِ درست حسابی منتشرش می کنم.می خوام سبک شم ولی نمیشم چون باید تموم احساسی که درت سنگینی می کنه رو بیاری رو کاغذ تا خالی شی و من نمی تونم این کارو انجام بدم.به خاطر
 
این را داستان را بارها شنیده اید که گفته اند: یک بابایی دوست داشت جنگل را از نزدیک ببیند، وقتی نشانش دادند و پرسیدند چطور بود، پاسخ داد: آنقدر درخت زیاد بود که نتوانستم جنگل را ببینم! این لطیفه، طنز نیست، یعنی هست؛ اما نکته ای آموزنده را در خود نهفته دارد.
گاهی وقت ها چشممان در عین حال که باز است، حقایق زندگی را نمی بیند. نعمت های خدا را می بینیم و نمی بینیم!
یکی اش همین سلامتی. قدرش را انسان زمانی می فهمد که خدای ناکرده به بیماری گرفتار شود. گا
مرحله جدید فروش اینترنتی ایران خودرو از روز یک شنبه -20 بهمن ماه- آغاز شده و تا زمان تکمیل ظرفیت نیز ادامه خواهد داشت. در طرح پیش فروش اعتباری ایران خودرو، مشتریان امکان ثبت نام برای انواع محصولات این شرکت را دارند.
در طرح پیش فروش ایران خودرو ویژه دهه فجر، موعد تحویل خودروها برای مردادماه 99 خواهد بود.
آغاز ویرایش قراردادهای معوق مشتریان
ایران خودرو طی اطلاعیه ای که در تاریخ دهم دیماه، برای نمایندگی‌هایش منتشر کرده، خبرهای جدیدی به مشتر
کتاب مسخ، اثر کافکا.
این کتاب که بیش از صد سال از انتشارش می گذرد، مثل بسیاری از رمان ها نیست. نویسنده اش، چک، آلمانی است. و طول عمرش، کمی بیش از چهل سال. تقریبا بیشتر این مدت را بیمار بوده. میگرن، استرس های پیوسته، معده درد شدید. گلو درد .جوش های زشت و مزاحم صورت.و دست آخر، بیماری کشنده سل، که اورا در جوانی تقدیم مرگ کرد، و آن زندگی شلوغ خانوادگی، با ۶ فرزند، و.. از کافکا شخصیتی پیچیده و قابل تامل ساخته است. بسیاری از نویسندگان قدر جهان، از او الگ
از چند ساعت پیش خیلی دلم گرفته. حقیقتش رو بخواین، باطن افکارم دقیقاً مثل تصویر بالاست؛ پر از آشوب و بی نظمی، سرد، تاریک و رنج دیده. توی قسمت وبلاگ های آپدیت شده یه گشتی زدم و دیدم واقعاً وبلاگستون داره رو به ورطه نابودی می ره؛ اکثر وبلاگ ها، یا تبلیغاتی اند، یا چرندیات، یا کُپی اَند پِیست. حالم اون موقعی بدتر می شه که عده ای نوجوان (گرچه سن شون اقتضا می کنه) وبلاگ زدن و مطالب کپی اَند پِیست می ذارن؛ و موقعی که ما باتجربه ها می خوایم یکم کمکشون ک
یک هفته از شروع تعطیلی ها بعلت شیوع کرونا می­ گذرد. دانشگاه ها و مدارس را تعطیل کردند گفتند بنشینید در خانه هایتان بیرون هم نیایید که خطر نزدیک است و سرعت انتقال بالا است و ال است و بل است. من به شخصه حرف گوش کردم و اگر آن پنج شش ساعت جلسه ای که با ماسک و ژل ضد عفونی کننده و الباقی نکات بهداشتی برگذار شد را فاکتور بگیریم، دقیقا یک هفته است که پایم را از در خانه بیرون نگذاشتم. به جان شما از ترس جان نیست، نگران بحرانی شدن وضعیت مملکتم. خدایی ناکرده
مردی میگفت: خانمم همیشه میگفت دوستت دارم. من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم...
ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوند و قدرش رانمیدانند. همیشه شیطنت داشت. ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقمند است؟ یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند.میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمی‌شد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم: میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم بر
با آتشت دلم به سخن میزند
نهیب
ای سینه باش بیشتر از بیشتر
شکیب
 
در روزهای سخت خدا را شکور
باش
چون سینه است از پس شکران
حق قریب
 
دستی به دست ما زده دستان
گرم تو
از بس که خوانده است لبم
ذکر من یجیب
 
رازی شنیده و سخنانی نگفته
است
از مهر آتشین تو سرداری حبیب
 
آسان به دست آمده عشقت از
این بود
قدرش دلم نفهمد و عصیان
کند عجیب
 
معتوق! با خدای خودت عهد
خون ببند
گردن
بنه؛ که داء و دواءش بود طبیب
دیروز صبح وقتی داشتم فایل استاد رو گوش می کردم،ایشون گفتند وقتی به جسم بها ندیم و بهش نرسیم ،نمی تونیم روحمون رو پرواز بدیم..⁦
گفتند وقتی روزی حداقل نیم ساعت ورزش نمی کنید به بدن خودتون خیانت می کنید چون با این تنبلی و کسل بودن جسم ،نمی شه پرواز کرد...
هیچی دیگه منم پا شدم همون وقت شروع کردم به ورزش و پیاده روی سریع...امروز هم همینطور... 
من باید اراده کردن رو یاد بگیرم...
می خوام ساعت های استفاده کردن از گوشی رو هم خیلی کم کنم...
در حد گوش کردن فایل
«...ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم،
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب،
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار..»

مشیری، آنوقت که چنین حسی را در کلمات ریخته لابد فکر کرده زیبایی دیدن روزی آفتابی آنقدر زیاد است که به یک ثانیه زنده بودن می‌ارزد. مولانا وقتی سروده "آفتابیش در میان بینی، دل هر ذره‌ای که بشکافی!" از دنیاهای آفتابی پنهان خبر داشته، درست مثل کسی که نقشه‌ی گنجهای زیرِ زمین را بداند، چه موعظه باشند و مشق علم و استادی، چه عاشقی و
آسدجواد یک چالش راه انداخته و بنده نیز لبیک گویان به دعوت از دوستان نامه ای به گذشته مینویسم.
هیچ وقت از نصیحت کردن و شنیدن استقبال نکرده ام و بنا گذاشته ام که در این نامه کمتر ژستِ پیر دانا را گرفته و نبش قبر نکنم.
 
 
من جانی که در اواخر شهریورِ 1392 هستی سلام
میدانم الان در اوج استیصال و خستگی هستی،درست مثل بوکسوری که رینگ بوکس را بازنده ترک کرده و هنوز جای مشت های حریفِ قدرش توی ذوق می زند،مات و مبهوت هستی.
برای اینکه باور کنی و این نامه را تا
بسم الله الرحمن الرحیم
1
همینطور که داشتم میرفتم سمت دفتر کارش، چهره اش رو برای خودم تصور میکردم. چهره ی استاد الاساتیدمون رو. لقب خاصی نیستا، صرفا خواستم جو بدم:). چون استادِ استادهامون بودن و شاگرد بلاواسطه حُکَما. یه جورایی از اون حکیم درجه یک های فعلی. کسی که کتاب هایی که الان داریم میخونیم رو صدی نود اون ترجمه و تصحیح کرده و اسمش تقریبا پای همه ی کتاب هامون هست. از قانونچه ی چغمینی گرفته تا شرحش مفرح القلوب و برو جلو تا خلاصه الحکمه و بقیه
امروز تولدمه !
امسال یه حس متفاوت تری نسبت به سال های قبل دارم
شاید دلیلش اتفاق هاییه که افتاده
میدونم توی آرشیو وبلاگم که بگردی شاید بیشتر پست های 20 سالگیم حالت ناراحت و متعجبی داشته
ضربه ی روحی بزرگی خوردم که به نظر خودم خداروشکر خیلی خوب تونستم خودم و احساسم رو جمع کنم و 6 ماهه به خودم بیام.طوری که الان با یادآوری اتفاقی که برام افتاده دیگه زخمم تازه نمیشه.نمیگم ناراحت نمیشم چون امکانش هست.اما یاد گرفتم قوی باشم
یاد گرفتم راحتتر از کنار مش
قاری قرآنی که داخل در دوزخ شد!
بخوانیم و عبرت بگیریم
شیخ حسن بن ابی الحسن دیلمی قدس الله روحه الشریف نقل کرده است:
ومنها انّه خرج ذات لیلة من مسجد الكوفة متوجّهاً إلى داره قد مضى هزیع من اللیل ومعه كمیل بن زیاد ـ وكان من خیار شیعته ومحبّیه ـ فوصل فی الطریق إلى باب رجل یتلو القرآن فی ذلك الوقت، ویقرأ قوله تعالى: {أمّن هو قانت آناء اللیل ساجداً وقائماً یحذر الآخرة ویرجو رحمة ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون إنّما یتذكّر اُولوا الأ
روز ِ آخرین خواستگاری ِ همسر از من، وسط ِ دو تا خواهرها نشسته بودم و آن‌ها هر کدام به روش خود برایم مادری می‌کردند. اما جای مادرم خالی بود. بعدها برای خرید حلقه و سایر مقدمات ِ عقد، باز هم جای مادرم خالی بود. روز عقد وقتی قرار شد بله را بگویم سرم را انداخته بودم به صفحه قرآن و در دلم با مادرم حرف می‌زدم. جای مادرم بیشتر از قبل خالی بود. "با اجازه پدرم و روح مادرم..." را جوری گفتم که بغض صدایم معلوم نباشد و بعد از زیر چادر به پدرم نگاه کردم و دلم قرص
مامان
که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم. یادم هست روزی که مصطفی
آمد دنبالم، قبل از آنکه ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، می‌بوسید و‌‌
همان طور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: برای چه مصطفی؟ گفت: این دستی که
این همه روز‌ها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید. گفتم: از
من تشکر می‌کنید؟ خب، اینکه من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبودکه این همه
کار می‌کنید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کند مقدس است
برخی از نظرات در مورد کتاب آنچه فروشندگان حرفه ای به شما نمی گویند!
 
 کتابی متفاوت برای کسانی که متفاوت هستند و تازگی و تنوع رو دوست دارند. شاید بتوان گفت پیوند ظریف از ترجمه و تجربه است که آقای محمودزاده به خوبی انجام داده اند و مطالعه آن آموزنده است.
 
دوران فروش سنتی به پایان رسیده است. فروش به فرایندی چندمرحله ای تبدیل شده است. این کتاب روش طراحی و اجرای فروش چندمرحله ای را به صورت کاملاً کاربردی توضیح می دهد.
 
لطفا این کتابی که دستت گرفت
با شما همخون نیستم. تولدم در میان شما تصادفی بیش نیست. یکی از کودکانی هستم که به دنیا آورده اید تا هراستان را از مرگ بخوابانید. در زمره ی همان کودکانی که چون باز هم گریزی از مرگ نیافته اید به دنیایشان آورده و به دست تقدیر سپرده اید. تخم هایم را روی زمین پراکنده می کنم چرا که تنها راه ممانعت از پایان تصادفی عمری است که تصادفا آغاز شده است...
من گنجی نیستم در صندوقی در بسته که انتظار نور آفتاب را میکشد، گنجی که کسی که قدرش را ندانسته. جواب هر سوالی
امام سجاد (ع):
«اى
خداوند، ماه رمضان در‌ میان ما‌ بس ستوده زیست ‌و‌ ما‌ را‌ مصاحب ‌و‌ یارى نیکو
بود ‌و‌ گرانبهاترین سودهاى مردم جهان را‌ به‌ ما‌ ارزانى داشت. اما چون زمانش به‌
سر‌ رسید ‌و‌ مدتش ‌و‌ شمار روزهایش پایان گرفت، آهنگ رحیل کرد.
اى خداوند،
اینک با‌ او‌ وداع مى‌کنیم، همانند وداع با‌ عزیزى که‌ فراقش بر‌ ما‌ گران است ‌و‌
رفتن‌اش ما‌ را‌ غمگین ‌و‌ گرفتار وحشت تنهایى کند، عزیزى که‌ او‌ را‌ بر‌ ما‌
پیمانى است که‌ باید
تا به حال دمنوش آب برنج خورده‌اید؟ اصلا می‌دانید آب برنج چه خاصیتی برای بدن و پوست و موی شما دارد؟ با مجله دلتا همراه باشید.آب برنج را دور نریزید! ایرانی‌ها همیشه به خوردن برنج معروف بوده‎اند و این ماده پرخاصیت با انواع مختلف طبخ آن همیشه مهمان سفره‌‌های آنها بوده است. باید بدانید که آب برنج دوست سلامتی و پوست خانم‎ها است البته خواص دیگری هم برای این ماده وجود دارد که مجله دلتا آن‎ها را به شما می‎گوید.
 
آب برنج بخورید 
آب برنج برخلاف تص
طلاق ناعاقلانه 

همهٔ مردم مارون خوب می‌دانستند که حاج‌آخوند دشمن طلاق است. هیچ‌وقت اجازه نمی‌داد کسی از طلاق پیش او صحبت کند. حتی اگر موضوع صحبت به روستایی دیگر و افرادی دیگر مربوط می‌شد، باز هم حاج‌آخوند روی ترش می‌کرد و بی‌رغبتی و مخالفت خود را نشان می‌داد. می‌گفت طلاق «اَبغَضُ الاَشیاء» است. پیامبر ما که پیامبر رحمت است، پیامبر ما که خداوند درباره‌اش فرمود: «اِنّکَ بِاَعیُنِنا»؛ چشمان ما به توست، وقتی می‌گوید «اَبغَضُ الاَشیاء
چقدر وقته ننوشتم باز :(
عیب نداره. بین این همه سیل و خبر بد، بذارید از یه جنبه خوبش بگم براتون. یزد بارون نمیاد. امسال دو یا سه بار فقط بارون باریده؛ برف هم یه بار. اون وقت امشب چی شد؟ بارون زد! درسته که چون ما شهردار نداریم(!) با همون دو سه بار بارون هم نصف شهرمون تعطیل شده و جلوی خونه ما هم طبق معمول یه دریاچه شکل گرفته - که احتمالا اگه پاچه‎هام رو بزنم بالا و برم توش، می‎تونم ماهی بگیرم براتون! - ولی همه این قدر خوش‎حالن که وقتی می‎ری پشت پنجره،
علی زمانیان می‌نویسد:
«روزها، هفته‌ها و
ماه‌ها را در بیهودگی، عصیان و در بی‌حاصلی و در غفلتی مذموم سپری می‌کنیم. زندگی
و عمرمان را در سرگردانی و بی‌اخلاقی می‌گذرانیم؛ آنگاه به قصد زدودنِ زنگارها از
درون، ساعتی و در شبی به نام ”شب ‌قدر“ می‌نشینیم و دعایی می‌خوانیم که حتی ترجمهٔ
سادهٔ آن را نیز نمی‌دانیم، قرآن بر سر می‌نهیم و سپس شادمان از اینکه وظیفه‌مان
را انجام داده‌ایم و ”قدر“ را قدر نهاده‌ایم، سر بر بالین آسودگیِ غافلانه می
 
 
سال 98 هم با تمام سختی ها، رنج ها و اتفاقات ناگوار گذشت.راستش خوبی هایی هم داشت ولی حجم تلخی هایش آنقدر زیاد بود که نگذاشت مزه شیرینی هایش را بفهمیم .
_سیل
این تلخی ها با سیل لرستان وگلستان شروع شد که سیل همدلی و محبت مردم مؤمن ما را به دنبال داشت و دشمن همیشه در صحنه ماهم به تشدید فشارهای اقتصادی و تحریم ها پرداخت. دولت تدبیر وامید هم تدبیری اندیشید که ای کاش نمی اندیشید وبا گران کردن بنزین باعث لبریز شدن کاسه صبر مردم و شعله ور شدن آتش خشمشا
سریع گذشت. حالا دو روز است که ترم اولم تمام شده و دو روز دیگر ترم بعدی شروع می‌شود. دو سال و نیم بود که سر هیچ کلاسی ننشسته بودم. دو سال و نیم بود که از هرگونه فضای آموزشی فاصله داشتم. راستش برای دومین بار هم بود که توی عمرم کلاس زبان می‌رفتم. یک‌بار 10 سال پیش یک ترم رفتم یک موسسه‌ای و حوصله‌ام سر رفت از کندی کار و دیگر نرفتم. این دفعه اما فرق می‌کرد. توی این دو سال و نیم دوره‌های آنلاین ای-دی-ایکس و گهگاه کورسرا بود. ولی کلاس و همکلاسی و این حرف
خوب نگاهش کن !!!گاهی آدم هاآنقدر سریع میروند که'حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند ...:pensive:ﻫﻤﺸﻪ ﺩﻳﺮ ﻣ ﻓﻬﻤﻴﻢ ، ﺧﻠ ﺩﺮ . . . !ﻪ ﺰ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ :گاهی ﻳ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﻏﻨﻴﻤﺖ ﻣﺷﻮﺩ . . . !ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺳﺨﺘﻴﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻨﺎﻩ ﻣ ﺷﻮﺩ . . . !ﺩﺪﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﻏﺮﺑﺖ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﺷﻮﺩﻳ ﻋﺰﻳﺰ ﻭﻗﺘ ﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺖ ﻋﺰﺰﻣ ﺷﻮﺩ . . . ! ﺩﻭﺳﺖ ﻭﻗﺘ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﻭﺩ ، ﺧﻮﺑﻬﺎﺶ ﻋﺎﻥ ﻣﺸﻮﺩ . .
پنجمین گپ‌و‌گفت ِ کمی بدون ِ تعارفمون با حریری به رنگ آبان هست، قرار بود این مصاحبه امشب منتشر بشه ولی با صندلی داغی که توی وبلاگش راه انداخت کلا "فرضیه‌ها ریخت به‌هم" :دی از همین رو تصمیم گرفتم مصاحبه رو الان بذاریم که با پست صندلی‌‌داغ حریر هم‌زمان بشه و جواب سوالاتون رو اگر اینجا نگرفتید، برید اونجا بگیرید :دی حریر ِ 21 ساله‌ی بیان، دختر دریا و جنگله و زبان و ادبیات فارسی می‌خونه، هر آدمی یه نشونه‌ای داره و من معتقدم نشونه‌ی حریر، اد
والا همین که خودم متوجه شدم چرا ایرانیای اروپا و کانادا اینقدر ظاهرشون رو عوض میکنن و پسرا مثل homosexual ها و دخترا مثل فاحشه ها ارایش میکنن و لباس میپوشن در حالی که هیچ کدوم نیستن، برام موفقیت بزرگیه.
شما ممکنه از دور نگاه کنین و بگین آخه چرا اینجوری میکنن؟
دختر خانم مدیر ما دقیقا شبیه فاحشه ها لباس میپوشه.
اروپا رفته.
41 سالشه، دامنای خیلییییییییی کوتاه میپوشه و همیشه با سوتین عکس میگیره.
همه جاش تتوئه. عین جنده هاست.
 
تنهاست. طلاقش دادن.
 
پسرا
اشک، مسئولیت می آورد!
زبان فقط یکی از نعمت های خداست که اگر قدرش را بدانیم بهشتمان را
تضمین میکند و اگر ندانیم...
زبان سلاحی است که خدا مفت و مجانی در اختیارمان قرار داده تا در راهش
به کار گرفته و حقایق عالم را تبلیغ کنیم. علی اکبر با همین زبان، که نعمت خداست،
از حق می گفت و دین خدا را ترویج می کرد. با همین زبان بچه های فامیل را دور خودش
جمع می کرد و از حجاب و نماز برایشان می گفت و جایزه می داد که بیشتر به احکام خدا
علاقمند شوند. می گفت: سعی کنید کار
   JIKJIK,PISHI              انجمن ادبیات داستانی دریچه کلیک کنید}{}{}{}{ 
 رشت تن پوش زرد خزان به تن دارد ، وباغ بزرگ هلو در خط خمیده ی گذر امین الضرب به خواب فرو رفته ، پسرکی در همسایگی بنام شین ، میگفت ؛ غروب های خزان خورده ی ایام در دلش بشکه های هجران عشق بهار را جابجا میکنند ، اما نمیدانم کدام بهار را میگفت!?... بهار رفته بر باد تقویم چهار برگ دیواری را?.. یا بهار جفای مهربانی که نرفته از یادش را ...? 
لباسهایم را پوشیدم، آنقدر لاغر شده بودم كه در تنم مى ر
تصمیم از سر احساس
شاید خیلی از اتفاقات زندگی مطابق میل ما نباشه امّا کار خاصی هم از ما بر نمیاد ، مثلا هرروز با عضوی از خانواده درگیری یا روزی که با همکلاسی یا همکارت بحث و جدل نداشته باشی وجود نداره ، حالت گرفته می شه امّا بهرحال مجبوری که تحمّل کنی . هر چه وابستگی و احساسات بیشتر باشه دل کندن هم سخت تر و حتی غیرممکن خواهد بود . مقدمه ای کوتاه بیان شد تا برسم به وبلاگ نویسی ، شاید از نگاه خیلی از افرادی که به سر تا پاشون نگاه می کنی و نویسندگی رو
از به رنگ نارنجی تا احمد آقا
هر دوی این فیلم ها ، درباره ی رفتگری به اسم احمد آقاست که چند سال پیش ، کیفی که حاوی محتویاتی میلیاردی بوده را پیدا می کند و آن را به صاحبش باز می گرداند.
اما نکته ی مناقشه برانگیز که تمرکز مستند احمد آقا روی آن است ، این است که آیا انگونه که در خبر ها آمده ، دسته چک امضاشده و کارت های اعتباری و پول نقد به ارزش یک میلیارد تومن در کیف بوده یا صرفا اسناد و مدارکی به ارزش یک میلیارد به همراه تعدادی دسته چک بدون امضا (آخه چ
به رغم وجود گنجینه های داستان کودکانه و افسانه های زیبا و آموزنده در ادبیات شفاهی و مکتوب کودکان ، امروزه دیگر کمتر مادری وقت خود را به مسایل آموزشی کودکان در این قالب اختصاص می دهد، وبا واگذاری این آموزش به مدرسه و تلویزیون، کودکان را از پرورش تخیل وانتقال ادبیات کودکانه محروم می کنند. کارشناسان مسائل اجتماعی بر این باورند که قصه گویی و قصه خوانی نقش به سزایی در رشد و شکوفایی خلاقیت درکودکان دارد. ادبیات کودکان شامل قصه ، شعر، نمایش، افسا
سلام دوست خوبم
اگه از زندگی و کارت رضایت نداری.. اگه از وضعیت روحی و بی پولی خسته شدی..
اگه احساس میکنی همیشه تو تمامی کارها بازنده ای و اعتماد به نفس پایینی داری..
اگه میخوای یک فعالیت جدید رو شروع کنی ..
و یا حتی میخوای وضعیت زندگیتو بهتر و بهتر کنی و جاذب ثروت و موفقیت باشی..
تیم ما بهت کمک میکنه..
میتونی با کمک این دوره ارزشمند برای خودت صاحب شغل بشی..
میتونی شادی و لبخند رو به زندگیت برگردونی و اعتماد به نفست رو افزایش بدی..
فقط باید توانایی های
بقلم شهروز براری صیقلانی اپئزود اول از اثر شماره یک                    نویسنده اثر     شهروز براری  صیقلانی  اثر   
L♥o♥v♥e♥♥♥s♥h♥i♥n♥♥b♥r♥a♥r♥y♥
 
داستان اول ♦♦ از شهروز براری صیقلانی   ♦♦
        
               همواره حرفهایم را نتوانستم بگویم ، درعوض بی وقفه نوشته آم . چه توان کرد وقتی توان ابراز نباشد؟ نوشتن بهتر از در خود نهفتن است . هر چه است از نگفتن بهتر است. افسوس ک اشتیاق خواندنش نباشد. افسوس.....
ترا روی کاغذ ها جامیگذارم و میروم ،م
 
از کودکی برایم سوال بود که چرا در ایام محرم عده ای عادت دارند گوشه ای بایستند و عزاداران را نگاه کنند؟ اگر عزاداری خوب است که پس خود باید به جمع آن ها بپیوندند و اگر بد که دیگر تماشا ندارد.
امروز اما به نیکی دریافته ام که همیشه تعداد تماشاچی ها بیشتر از میدان دارهاست؛ چونان که در سال شصت و یک هجری نیز بسیار بودند کسانی که دلشان با حضرت عشق بود و شمشیر های شان در نیام. در عرصه ورزش نیز همیشه تماشاچی ها بیشتر از ورزشکاران هستند. تشویق کننده ها ب
 
171-مربوط به :بیانات در مراسم صبحگاه لشکر سیدالشهداء(ع) – 26/07/1377
عنوان فیش : جوان مؤمن انقلابی
متن فیش :
امروز که در جمع شما جوانان برومند انقلاب اسلامى هستم، براى من روز شیرین و خاطره‌انگیزى است و إن شاء اللّه خاطره‌اى ماندگار خواهد بود. ما به جوانانى مثل شما و به مجموعه‌اى مثل این مجموعه‌ى لشکر سرافراز، افتخار مى‌کنیم. از آن وقتى‌که این لشکر به عنوان تیپ فعالیت مى‌کرد و نیز از آن وقتى‌که تشکیلاتش به لشکر تبدیل شد، بنده با آن آشنا هستم. س

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت سریال پوست شیر